طراوت باران

دوستانه

کوچولو خونه خوابه داره خواب می بینه.چشاش چه قدر قشنگه خدا هدیه داده.خدا جون چه نعمت قشنگی تو به ما هدیه دادی.خدایااااااااااااا خودت نگهدار کوچولو ما باش که الان نمی دونم در چه حاله. از تمام خواننده ها در خواست می کنم دعا کنن تا کوچولو ما طوریش نشه به امید تو یا رب

نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:15 توسط ترنم ترنم| |

 

لحضه های بی تو بودن چه سخت و دردناک است

ضربان قلب من

بی تو

خود چه فکر می کنی؟

همچون ساعتی غرق آب از کار خواهم افتاد

باز مرا خداهی به کدامین سو هدایت کنی

به سوی مرگ و نیستی 

خود دانی من بی تو تمام لحضات مرده

مانم

 

                                                                     فقط همین                    

 

مرا به یاد اور

 

از ابتدا تا انتها کاری را که با من کردی به یاد خواهم داشت بی انتها دوستت دارم و این نظر تغییر نخواهد کرد

 

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:10 توسط ترنم ترنم| |

چرا وقتی می خوای به جهان طور دیگه نگاه کنی ان میگه وقت تمام تو نتونستی از این امتحان سر بلند بیرون بیای هر چند جزو استعدادهای درخشانم باشی  .....می بینی درخشش تو هم زیاد دوام نیاورد پس دوباره فکر کن دیگه نزار روزا سپری شن بدون اینکه از اون روز استفاده ای بکنی

می دومی وقتی میگی تنهاترینم چه کفر بزرگیه؟پس اونیکه همیشه با ماست  چی نکنه فراموش کنی؟

چرا زیبایو تحسین می کنیم ولی خالقشو به یادم نمی یاریم؟ 

خدا جونم خودت مارو ببخش

 

love love        love      love       love love

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:27 توسط ترنم ترنم| |

امروز خیلی دلم گرفته نمی دونستم کجا خالی کنم تا اینکه گفتم بیام با شما درد دل کنم شاید کسی از میان شما حرفمو بفهمه روزگار بازی می کنه با ما ولی نمی دونه ما تو این بازی تازه واردیم و زود از بین می ریم چطور به این سرنوشت بفهمونیم که ما می خواییم بریم جلو دیگه تو نباش خودم می دونم چی کار کنم به وجود تو نیازی نیست چرا غم هارو یک دفعه می ریزه سرمون ؟چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

چرا بد ترین درد عاشقی هست وقتی میگن مقدسه؟چرا باید خیانت باشه ؟چرا باید تنبیه واسه کاره نکرده باشه؟ولی این عشق که من  شکست خوردم واسه اینکه خدامو بهترینمو فراموش کردم ...بهترین ها عاشق ترین ها ..وقتی در مقابلت سجده می کنن من من ......خدایااااااااااااااااا بی تو هیچم مرا به اوج بی نیازی از خود برسان

 

دل می گیره قطره اشک می ریزه اما این توانم از دست دادم دارم می میرم ولی تنها راه موجودم از دست دادم دیگه واقعا خسته شدم تحمل هیچی را ندارم خدایااااااااااااااااا به من از نعمت صبر عنایت می کنی؟

 

بدان بهترین دوست آغار کننده هستی است

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:4 توسط ترنم ترنم| |

نمی دانم باز می توانم قلبت را خانه گرم خود بدانم یا نه در انتظار پاسخم بمانم ....خود نمی جویم ترس دیدن تو با دیگری را دارم که همرا خنجر در قلبم اطراق کردی

ترس  چه دارم چرا می ترسم این نهیب از کجاست؟ بار دیگر به خاک بر می گردم  تا ببینم دوباره عاشقانه به سویم باز می گردی ولی من دیگر نیستم در مشاهده  روزگار تو به سر می برم

باز باران با سیاهی امد بر سر خانه ما......آمد با غم و اندوه تا سراید بار دیگر ندارم آغوش گرم تا روم در بی پناهی    فریاد زدم :خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

لا لا غمم بخواب من دیگه نیستم این جهانو با هر چی هستش تنها گذاشتم ....لالا بخواب دیگه سراغم نیا .....من دیگه رفتم دیدی خدا آغوششو واسم باز کرد؟همونی که تو واسم وعده داده بودی

نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:52 توسط ترنم ترنم| |

می خوام  از خاطراتت  بگم چون می دونم می شنوی  ومن به همین علت فقط مینویسم تا روزی بدانی چه  ها برایت  کشیدم .........می دانستی عاشق چشمان تو هستم ؟می دانستی تو را چندی با دیگری دیدم اما باز خواستمت؟ هنوزم می خواهی ندانی؟میخواهی قلبانمان باز از هم دور بماند؟

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:25 توسط ترنم ترنم| |

 

چرا با اینکه می دانم تو با من نخواهی ماند پس چرا در آغوشت حس زیبایی دارم...؟

..

..

..

باد می اید خاطرات  مرا از تو به دور  می کند و یاد تو را در دلم پایدار تر

..

..

..

چشمانت  مرا اسیر خود کرده و چشمان  دیگر تو را اسیر کرده  پس این وسط من چه می شوم.............؟آیا هنوز راهی برای رسیدن به  تودارم یا باید شاهد مرگ من باشی.....؟


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:8 توسط ترنم ترنم| |

می خواهی با هم به سوی گذر گاه عشق حرکت کنیم؟.........آیا مرا می طلبی یا قبلا این راه  را با دیگری طی کردی........؟ چرا جوا ب نمی دهی

نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:34 توسط ترنم ترنم| |

طمع شراب عشق را با تو نچشیدم اما ....گویی تو با دیگران تا توانستی در لذت آن غرق شدی  بعد به سویم بازگشتی چون دیگری برایت نماندن....اما من آغوشم را برای تو باز کردم ولی  توبا دیدن دیگری باز مرا رها کردی

نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:22 توسط ترنم ترنم| |

گفتی اندکی دور شو تا من عشق را ارمغان اورم  ..رفتم ولی کاش بر نمی گشتم وتو را با دیگری نمی دیدم

قلبم شکست ولی  برای جمع تکه های قلبم باز بر نگشتی....من رفتم  چندی بعد دوباره امدی اما یادت رفت من دیگر قلبی ندارم.....؟

..

..

..

زیر باران دل من  تنها بود ..شکسته و زیر هجوم غم هایم اینگونه تکیده  بود  اما باز در اتنظارم  گویی باران نیز  مرا در انتظار میبیند تکه های قلبم را بر می دارد و به دریا می برد و به ماهی ها مرا می سپارد ..ماهی کوچکی گویی عاشقممی شود و من  برای نشکستن دل ماهی کوچولو تمام قلبم را به او می دهم

نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:8 توسط ترنم ترنم| |

این روزها چه روزهایی است گویی دل من به آتش کشیده شده است  به خود می گویم چه می خواهی........؟

چشم هایم را می بندم چه در ذهن من است ..گویی در خاطرات گم گشته ام اما نه این قلب من به سوی جهان

می نگرد "می اندیشد ولی باز تورا در اخر می یابد

نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:55 توسط ترنم ترنم| |


Power By: LoxBlog.Com